امتداد

راه ما امتداد راه شهیدان است.

راه ما امتداد راه شهیدان است.

امتداد

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی ابن ابی طالب و الائمة المعصومین (علیهم السلام)

طبقه بندی موضوعی

مناجات های شهید چمران: من پاداش نمی خواهم

سه شنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۳۲ ق.ظ

«خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم.»

به گزارش ساجد، این ها مناجات دکتر مصطفی چمران، فرمانده جنگ های نامنظم است. شناخت وجوه مختلف شخصیتی شهید چمران فرصت و مجال بسیاری می طلبد. این فرمانده جنگ، چنان عارفانه از عشق به خدا و درک فقر و ناتوانی کودک یتیم حرف می زند که انگار عارف گوشه‎نشینی است که هیچ‎گاه دستش به اسلحه نخورده. جنگ برای خدا و به فرمان رهبر امت، از این قهرمان باهوش، مردی سالک و سخنور ساخته بود:



«خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشان ها صعود نمایم، محو عالم بی‎نهایت شوم. از مرزهای عالم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
تو را شکر می کنم که از پوچی‎ها، ناپایداری‎ها، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفان های خطرناک حوادث رها ننمودی و در غوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدایا تو را شکر می کنم که به من نعمت «توکل» و «رضا» عطا کردی، و در سخت‎ترین طوفان ها و خطرناک‎ترین گرداب‎ها، آن‎چنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندی‎هایش آشتی کردم و به آن چه تو بر من مقدر کرده ای، رضا دادم.
من این‎قدر احساس بی‎نیازی می کنم که زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم، حتی فریاد برنمی آورم، حتی آه نمی کشم. در دنیای فقر آن‎قدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آن است که دوران خطر سپری شده و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است.
خدایا از آن چه کرده‎ام اجر نمی خواهم و به خاطر فداکاری های خود بر تو فخر نمی فروشم، آن چه داشته‎ام تو داده ای و آن چه کرده‎ام تو میسر نمودی. همه استعدادهای من، همه قدرت های من، همه وجود من زاده اراده توست، من از خود چیزی ندارم که ارائه کنم، از خود کاری نکرده‎ام که پاداشی بخواهم.
خدایا هنگامی که غرش رعدآسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد... تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته‎ام نور می‎تافتی و به استغاثه من لبیک می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شب های تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی. در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی... خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی‎نیاز کردی تا از هیچ‎کس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.
خدایا عذر می خواهم از این که در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! خدایا آن چه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. خدایا دل شکسته‎ام، زجر کشیده‎ام، ظلم‎زده‎ام، از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم، در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته‎ام، تنها تو را می شناسم، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم.
هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هرجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به‎خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یک‎باره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشت‎زای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت، آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این‎چنین کردی تا به‎غیر از تو محبوبی نگیرم و به‎جز تو آرزویی نداشته باشم و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا تو را بر همه این نعمت ها شکر می کنم.
من فریادم! که در سینه مجروح جبل عامل در خلال قرن ها ظلم و ستم محفوظ شده‎ام. من ناله دلخراش یتیمان دل‎شکسته‎ام که در نیمه های شب از فرط گرسنگی بیدار می شوند و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش، آن‎ها را لمس کند؛ از سیاهی و تنهایی می ترسند، آغوش گرمی نیست که به آن‎ها پناه بدهد. من آه صبحگاهم که از سینه پر سوز بیوه‎زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جست‎وجوی قلب ها و وجدان های بیدار به هر سو می روم و آن‎قدر خسته می شوم که از پای می افتم. ناامید و مأیوس به قطره اشکی مبدل می شوم و به‎صورت شبنمی در دامن برگی سقوط می کنم. من اشک یتیمانم که دل‎شکسته در جست‎وجوی پدر و مادر به هر سو می دوند، ولی هر چه بیشتر می دوند، کمتر می یابند. وای به وقتی که یتیمی بگرید، آسمان به لرزه در می آید.
به‎خاطر عشق است که فداکاری می کنم. به‎خاطر عشق است که به دنیا با بی‎اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به‎خاطر عشق است که دنیا را زیبا می بینم و زیبایی را می پرستم. به‎خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم.
عشق هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده‎ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته‎ام.
عشق است که روح مرا به تموج وامی دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می کند، مرا از خودخواهی و خودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می کنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می کنم. لرزش یک برگ، نور یک ستاره دور، موریانه کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند… این‎ها همه و همه از تجلیات عشق است.
برای مرگ آماده شده‎ام و این امری است طبیعی، که مدت‎هاست با آن آشنایم. ولی برای اولین بار وصیت می کنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و مافیها بریده‎ام. همه چیز را ترک گفته‎ام. علایق را زیر پا گذاشته‎ام. قید و بندها را پاره کرده‎ام. دنیا و مافیها را سه طلاقه گفته‎ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم.
خدایا! وجودم اشک شده، همه وجودم از اشک می جوشد، می لرزد، می سوزد و خاکستر می شود. اشک شده‎ام و دیگر هیچ، به من اجازه بده تا در جوارت قربانی شوم و بر خاک ریخته شوم و از وجود اشکم غنچه ای بشکفد که نسیم عشق و عرفان و فداکاری از آن سرچشمه بگیرد.
خدایا! تو را شکر می کنم که باب شهادت را به روی بندگان خالصت گشوده ای تا هنگامی که همه راه‎ها بسته و هیچ راهی جز ذلت و خفت و نکبت باقی نمانده، می توان دست به این باب شهادت زد و پیروزمند و پر افتخار به وصل خدایی رسید.
خدایا! تو را شکر می‏کنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم.
خدایا! تو را شکر می‏کنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد دردمندان را لمس کنم و به ارزش کیمیایی درد پی ببرم و «ناخالصی»های وجودم را در آتش درد بسوزم و خواسته‏های نفسانی خود را زیرکوه غم و درد بکوبم و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس کشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس کنم.
خدایا خسته و دلشکسته ام. مظلوم از ظلم، پژمرده از جهل اجتماع، ناتوان در مقابل طوفان حوادث، ناامید در برابر مبهم و مجهول، تنها، بی‎کس و فقیر در کویر سوزان زندگی، محبوس در زندان آهنین حیات. دل غمزده و دردمندم، آرزوی آزادی می کند و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد.»

منبع:http://new.sajed.ir/Menu1/Description.aspx?id=83582
۹۱/۱۱/۱۷

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی